دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
حرف با برف زدم سوز زمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق
با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
و به عشق تو فرآیند تنفس را هم
جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست
من دمم را به امید تو مسیحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل
و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم
آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی
جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
من باشم و تو باشی و باران ،چه دیدنی ست
بی چتر،حس پرسه زدنها نگفتنی ست
پاییز با تو فصل دل انگیز بوسه هاست
با تو صدای بارش باران شنیدنی ست
خیسم شبیه قطره های باران،شبیه تو
تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی ست
این جاده با تو تا همه جا مزه می دهد
این راه نا کجای من و تو رسیدنی ست؟!
باران ببار...بهتر از این نمی شود
من باشم وتو باشی و باران، چه دیدنی ست...