خانه دوست....

و کسی می گوید سر خود بالا کن،


به بلندا بنگر


به بلندای عظیم 


به افق های پر از نور امید 


و خودت خواهی دید 


و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست... 


خانه دوست در آن عرش خداست ، 


خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست 


و فقط دوست ، خداست.....



خدا حافظی....


دیروز به انتظار سلامت نشستم … 


نیامدی…


امروز و فردا ها نیز می نشینم …
.
.
.


می دانم برای خدا حافظی خواهی آمد....



به که پیغام دهم؟ ....

به که پیغام دهم؟

به شباهنگ، که شب مانده به راه؟

یا به انبوه کلاغان سیاه؟ 

به که پیغام دهم؟

به پرستو که سفر می کند از سردی فصل؟

یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه؟ 

به که پیغام دهم؟

دست من، دست تو را می طلبد

چشم من، رد تو را می جوید 

لب من، نام تو را می خواند

پای من، راه تو را می پوید

به که پیغام دهم؟

بی تو از خویش، تنفر دارم

دل من باز، تو را می خواهد 

 به که پیغام دهم؟ 

به که پیغام دهم؟

کاش......


کاش وقتی که از خدا بپرسیم مارو بخشیدی؟

برگرده بگه: پـَــ نَ پَــ



دلم گرفت.........

دوباره بی دلیل با ابرها ی تیره دلم گرفت 

صورتم را به شیشه چسباندم

هوا گرفته بود 

شاید می خواهند ابرها ببارند

آن طرف شیشه ابرها گرفته بود

این طرف شیشه باران باریدن گرفت...